ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زِ هر بگومگویِ هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینهی بهشت، اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست
زیرا یکی از دریچهها بستهست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
یاسر اسکندری
دریچه