روی تنِ یه باغ ، درختِ خشکِ سیب
رؤیا رو شاخه نیست ، دستام خوده فریب
از شهرِ بوق وُ دود ، تصویرِ این ریه
تو این نفس سیا ست ، تنم زندانیه
پشتِ چراغِ سُرخ ، چشمای دختری
بی خنده گریه داشت ، بی رنگِ دلبری
باید از این سقوط ، تا جای دیگه رفت
این روزگارِ بد ، این روزگارِ سخت
تو این هوای بد ، هر بوسه ، بی لبه
داغه تنِ سکوت ! هذیان ، پس از تبه
گیجم شبیهِ شعر ، بی دفتر وُ قلم
اینجا یه انتهاست ! عادت ، به سمتِ غم
هر کوچه با منه ، با چهره ای سیاه
دنیام جهنمه ، هر سایه راه به راه
باید از این سقوط ، تا جای دیگه رفت
این روزگارِ بد ، این روزگارِ سخت