یه اتفاقی افتاد
به شب چراغی افتاد
زندگی جاری شد تا ما
اینی بشیم که هستیم
کاویدن بی فایدست چون
زندگی بی قاعدست
رسوایی این جماعت هم
همون برنده ی بی آشیانست
دلبری داره از دور اون
عشق میدونه کور نیست
ناز میکنه ناز
تاب تاب میخوره تاب
کار میکنه ناز میخره دل میبَره شاده
فروشنده نباشه دل میکَنه
دل پشتِ ابرای تاره
عشق میدونه
رنگ میدونه
غم میدونه غم
عاشقِ عشقه آسمونِ دلش
کوتاهه میمونه خم
صلح میدونه قرص میمونه
میدونه بیرونِ تن
جایی برایِ حسابه
یه جایی میون شک
دنبالِ نشونه هاست
یه جهان روی پلکش
یه زمین روی شونه اش
توو دلش زندونِ ناس
بقا رو توو عصر غریبه با
جهان نظاره میکرد
رویی ندیده به ماه که
با پیچِ مو اشاره میکرد
میچرخه دورِ خودش
خودش میچرخه دورِ خودش
با این مواجه شدنا
با این دوگانه شدنا
با این دوباره شدنا باز
میچرخه دورِ خودش
گیجه و هیچه و پیچ
چرخش و چرخش و هیچ
عشق میدونه رنگ میدونه غم میدونه غم
عاشقِ عشقه آسمونِ دلش
کوتاهه میمونه خم
صلح میدونه
قرص میمونه میدونه
بیرونِ تن
جایی برایِ حسابه
یه جایی میون شک
یو، حساب و کتابتون و
پرخش مالتون و
دل و نقابتون و
بینش و قابتون و
تصویرتون از یه جهل
کلِ باور و ایمانتون و
به شیرینی حقیقت نمیده
تلخ نکنم کامتون و
میدونِ گذشته هاست
مغرورِ هم دَم جاده ها
اون توو مهارِ جهانشه
آبی چشمِ به دشتِ خواب
بندو رها کرده به دل
عشقو لقا کرده به چشم
امروز دیگه جایی نداره بینِ ما آدما
عشق میدونه
رنگ میدونه
غم میدونه غم
عاشقِ عشقه
آسمونِ دلش کوتاهه
میمونه خم
صلح میدونه
قرص میمونه میدونه
بیرونِ تن
جایی برایِ حسابه
یه جایی میون شک
عشق میدونه
رنگ میدونه
غم میدونه
عاشقِ عشقه
آسمونِ دلش کوتاهه میمونه
صلح میدونه قرص میمونه
میدونه بیرونِ تن
جایی برایِ حسابه
یه جایی میونش
تس
عاشق