پشت این پنجره های بسته
یک قفس مونده با یک دل خسته
کاش میشد پنجره ها باز میشدن
از افق خورشید چشمای تو پیدا میشدن
کاش میشد که مثل روزای قدیم
با دلت همسفر جاده ی دنیا میشدم
خسته ام از خستگی های خودم
خسته ام از دل تنهای خودم
کاش که عمر قصه ی ما کم نبود
آخر عشق من و تو گریه و ماتم نبود
کاش که تنها یادگار تو به من
پیرهن تلخ عذاب بر تن نبود
تو میگفتی که من و تو خسته ایم
توی این جاده ی پر پیچ هوس
من و تو مسافر در به دریم
بیا بشکنیم تا نشکسته نغس
من میگفتم خستگیمون درد عشق
ولی میشه دردو تو سینه نشوند
بذار بشکنه غرورمون ولی
غم تنهایی رو از ریشه سوزوند
کاش میدونستی هنوز دوست دارم
روز و شب حسرت روزهای گذشته رو دارم
حالا که رفتی و نیستی پیش من
طاقت همیشه بودن ندارم