یادمه بارون می بارید منو اون شونه به شونه
دست اون تو دست من بود زیر رگبار زمونه زیر رگبار زمونه
زیر یک چتر خیالی خیره شد به آسمونا
چشم اون ابی دریاست ابروهاش رنگین کمونا ابروهاش رنگین کمونا
ولی حیف که خسته شد زود دل اون از عشق پاکم
وقتی داشت میرفت نگفتم پیش پاهای تو خاکم که از عشق تو هلاکم
اون با لبخندی غم انگیز گفت به من دیگه تمومه....گفت به من نگرد عزیزم عشق پاک کجاست کدومه
من با خنده ای غم اندوه گفتم افسوس دیگه دیره.....حالا اون مونده با اون چتر که خیال میکرد اسیره
من مدام دلم میگیره چون که از زمونه سیره......چون توی فصل جونی تازه می فهمه که پیره.که پیره.که.پیره.....