زمونه دلم رو گرفتار کرد
شبِ خفته ی دل رو بیدار کرد
تب خاطراتُ به جونم کشید
شب و روزمُ غرقِ سیگار کرد
آخه تا به کِی تا کجا سر کنم
بدونِ نگاهت بدونِ تنت
شبا نا به کی گریَه رو سر بدم
تو آغوش جامونده ی پیرهنت
گُلهای باغچه همه زرد شد
تبِ عشق خوابید هوا سرد شد
شکست بُغضِ ابرا و بارون گرفت
همه لحظه ها حسرت و درد شد
آخه نقشِ چشمات از خاطرم
نمیره ، دِ کاری بُکُن لعنتی
گرفتار عشقی شدم که از سرم
نمیداره دستاشو به راحتی