ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی ؟!
بخت من سرگشته گره خورده به مویت
وقت است دگر ØÙ„قه ÛŒ گیسو بگشایی
من ماهی دلتنگم و چشمان تو دریاست
زندانی دریا توام نیست رهایی
ما آینه گشتیم Ú©Ù‡ ØÛŒØ±Ø§Ù† تو باشیم
مشکن دل این آینه با سنگ جدایی
چون سایه به دنبال تو یه عمر دویدیم
دردا و دریغا نرسیدیم به جایی
ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی
از داغ جدایی جگرم سوخت کجایی ؟!