رها نمیکند چرا
مرا هوای رفتنت
بدان که بی تو موسم خزانم
بگو به زخمه صدای تو
نسیم نغمه هوای تو
چرا دمی نمیوزانم
باز هم هجمه دوری
از تو و عشقی هم قامت درد
هر دم من به من گوید
سحر قلب تو درمان ندارد
نگاه آخرت تنیده به پیچ پیچ استخوان
دمی چرا نمیتوانم نفس بریده در دهانم
مرا ببین در آسمانت ستارهام که سو ندارد
ببر مرا به کهکشانت جهان من زمان ندارد
باز هم هجمه دوری
از تو و عشقی هم قامت درد
هر دم من به من گوید
سحر قلب تو درمان ندارد
سعید اکبری
رها