بارونُ امشب ميكشم توىِ خيابون
چشامو ميبندم هميشه زيرِ بارون
چشامو ميبندم نبينم خاطراتُ
تصوير چشماتُ،نگاتُ خنده هاتُ
بارون بيا كه زندگيم آتيش گرفته
كمك كن تا هنوز جايى نرفته
باز نشستى روبروم چشماتو بستى
حال منُ ميبينىُ رو حرفت هستى
عينِ خيالت نيست،ميگى عجب هوايى
دستم به هيچ جا بند نيست،خدا كجايى؟؟ قدم بزن كنارِ من مثلِ هميشه
اين لحظه هاىِ آخرم با تو تموم شه