چون ببینم روی توفریاد من از سینه خیزد
رو مکن بر آینه آه از دل آیینه خیزد
گر چه ز تو این درد و بلا شد قسمت ما
وز عشق تو غم شد نصیبم
ای مه اگر رفتی همه شب در بزم طرب
با کس مگو دادی فریبم
نوگلی با خون دل پرورده ای
اما به دست دیگرانی
من شدم مدهوش آن چشمان تو
اما تو مست دیگرانی
همچو مستان عهد خود نابسته ای زیبا شکستی
یا ز من دیوانه تر یا مست مستی
در چنین شب ها که من میسوزم از داغ جدایی
شمع بزم آرای شبهای که هستی
چه سازم چه گویم ز بلایی که کرده مبتلایم
چه کردم که دردم به دوایی نکرده آشنایم
حسرت خورده ی آغوش توام غمم همین بس
افسون گشته ی چشمان توام به داد من رس
بی وفایی از تو کی باور شود
گل چو باشد بی وفا پر پر شود
نوشین غیور
آینه