چکاوک ناز من
امید پرواز من
توئی که معنا میدی
بهشعر و آواز من
اگر تو یاری کنی
بزرگواری کنی
خزان عمر منو زنو بهاری کنی
از این دل بینوا
غمو فراری کنی
میشه از این قرن زشت
برام بسازی بهشت
سپیدههای سحر
نوید صبحی دگر
امید اون روزی که
زغم نباشه اثر
هزارهها ماه و سال
امید ما شد وبال
رسیده هر صبح و شام
دریغ و دردی دگر
در شهری بیگانه
هرکوچه هر خانه
میگردم دنبال
رویایی بیگانه
غروبی بود یا سحر
که اومد او بیخبر
سپیده تابید به من
سپیده بود و امید
ستاره چشماشو بست
خوابید و رویامو دید
گرفتم او را به بر
چی شد که از من رمید؟
سپیده سر زد بیا
سحر که اومد بیا
حالا که سخته برام
نفس کشیدن بیا
بیا و این سختی رو
روزای بدبختی رو
برای روزای خوب
دوباره دیدن بیا
در شهری بیگانه
هرکوچه هر خانه
عشقی را می جویم بی پروا دیوانه
تو ای غریب آشنا
کجا بجویمت کجا
کجا صدا کنم تورا
و با چه نامی
نه خانهای که در زنم
نه آشیان که پر زنم
نه محرمی که سوی تو
دهم پیامی
ز حسرت ندیدنت
چو گریه نیایشی
ترانه بر لبم شکسته
نهان بهتن تب منی
تب منی چو آتشی
بخواب هر شبم نشسته
ز حسرت ندیدنت ترانه بر لبم شکسته
نورا
عشق گمشده