شب جمعست و یار از من چغندر پخته میخواهد
شب جمعست و یار از من چغندر پخته میخواهد
پدر سوخته گمونش گنج قارون زیر سر دارم
من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم
رتیل بی مروت از پس دیوار میآید
اشتر که جوان قد بلندیست
کلهاش به مثال کله قندیست
جفتک زدنش رو عشوه کاریست
عروس حاج خانم سوار گاریست
بچه جونم روز وشب دنبک بزن مزقون بزن
هر که را دیدی سر راهت دو تا چشمک بزن
عمه جانت گر بگفتا تو چرا انقدر لشی
زود قهر کن و برو تو کوچه ها چمبک بزن
گر آجان دیدی نباید رنگ و رویت بپره
هر که باشد بزدل و ترسو میگن خیلی خره
باد در غبغب نکن فیس و افاده واسه چی
شستتو اونجا بذار شاید تلنگت در نره
ای شوخ پریچهر که مایل به جفایی
فرداست که از ریش، تو هم صورت مایی
روزی دو سه نوبت بتراشی و در آید
فریاد برآری که تو ای تیغ کجایی
من که دارم میرم چرا هلم میدی
من که رو گلگیرم چرا هل میدی
سوار کج میلم چرا هلم میدی
همیشه دلگیرم چرا هلم میدی
مرتضی احمدی
چغندر پخته