تشویش بین تشویش
تجدید بین تجدید
چشم بسته نیزه در خویش
دل شکسته فیس درویش
در میان سیل تردید
در شیب به میل تبعید
مشکلات یه شکل بدریخت
کابوس این دلم چه بد ریخت
عاشق خالق آسمونم
من از بچگی عاشق آسمونم
چون که این بالا مشکلات بیمعنین
پس دنیا رو میبینی تو برعکس گاها
پنجاه متر خدا قوطی کبریته
حاجی همه پولدارا مثل تنگدستان
برعکس اون پایین چشم خیره
ببین تو هم عشق داری ولی عشق پیله
بدو ولی جات خشت زیره
این تلخه که منطق قشر سیره
ولی این بالا حال من خوب بهتره
حسم بهم میگه بابا حال کن بینیم
راحت هر چیزی توی مشتته
بگو بنز بگو لامبورگینی
این بالا شهر کلا خوشگله
چشماتو میکنه خوب حیرون داشی
پس فرق نمیکنه کدوم محله
مولوی یا که شمرون باشی
دست من خدا بگو دست کی بوده
قصد من قصد ریبوته
ولی عاشق شهرم از همین بالا
کشته منو بس که میوته
دنیای من غمه شهرم تاریک
آره گفتم بد جوری پخشم پاتیل
گفت دیگه زمونه بد مستا نیست
وقتشه که بکشی پرچمو پایین
گفتم به خودم مرد باش پسر
ولی هنوز من میترسم پرت شم پایین
اما بهم گفت تند باش رفیق
اون قدری که میگی وحشت زا نیست
من سرتاپا رعشهام با تیک
تو این فکرم نکنه که مرد شم با این
بپر بپر بپر یا بکنم شخصا حالیت
من دو به شک ولی نه
خونواده بچهام حاجی
گفت اونا نمیخوانت هر چند گاهی
با این فکرای پرته که مغزم پاچید
ولی بچهام حاجی
محسن نووا
کابوس