آن شب بارانی من و تو تنهایی
خیس باران بودیم
چه شبی بود
چشم در چشمانت دست در دستانت
هی گره میخوردند چه شبی بود
ترس از دست دادن توئمان با من بود
کاملا میدیدی چه شبی بود
مرا در آغوشت آنچنان جا داد
ترسها ترسیدند چه شبی بود
چه شد پس آن همه امید
به قلب بیپناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
چه شد پس آن همه امید
به قلب بی پناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
تمام من در تو خلاصه میشد
کسی حریف عشق من نمیشد
به حرف نبود
خودت جنون قلبمو که دیدی
نباید این دیوانه رو به اینجا میکشیدی
چه شد پس آن همه امید
به قلب بیپناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
چه شد پس آن همه امید
به قلب بی پناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
محمدرضا زارعی
امید واهی