می نویسم انشا میشم
از خودم ازین حس ها میگم
روزها ساعت ها دقیقه ها ثانیه ها تکرارین
دیگه منتظر بارون نمیشم
از لجن های قانون نمیگم
میگیرم میشینن کنج اتاق
تا با تنهاییام یکم آروم بگیرم
دیوارها منو محاصره کردن
انگار جنگِ من مراقبِ سنگر
لحظه ها بهم حمله میکنن
میان تا که اشاره ام میره رو ماشه ی قلبم
از کندی مغزم تیرم
قطره ی خون توی اشکم دیدم
تَرَگ توی فَکَم دیدم از گشنگی حقم سیرم
سین سیرم اسیر سراب سیاست سیاه این سفیدا که
میگه میگم از جهان فارغ از جنگ و جنایت این چریکا
تیغ تیزم من تیغ رو طناب روشن گردن تیرگی هام
زیرِ زیرم من زیرِ زیرزمین کنار نفت و زیر سیمان
میجنگه میجنگه میزنمش نه
بچگیم بهم میگه بیشرف پست
چرا واسادی تماشا میکنی ماشه رو بکش
این نداره ترس
اين نداره ترس
تویه اوج لحظه های شیرین من دلم شور میزنه
عقده های بچگی با دندون زیر گهواره گور میکنه
بعضی وقتا تو خودم گمم
بعضی وقتا خالیام پرن
اینقدر میکشم تا بکشه بیرون ازم خدا من با تنهاییام خودم
میزنم با رویام قدم
مسیرام با دنیام کجن
من اونیم ساز مخالف و خیلی بهتر از پیانوی موتزارت زدم
کثافتم ناشی ام لجنم
ثانیه ها میگن عادیه نخندم
سیگارم روشن با آتیش فندکم
میسوزم باهاش تا عادی شه جهنم
همین ملودی ها گره میزنه منو
به آهنگ صبح و دل بی رحم شبو
انشا تموم میشه با شعر انشا سرابِ تشنه میشم و کبود
فلشبک به دوران بچگی مامان بزرگ نوازش با دست
پیرش
میکشید رو سرم میگفت بشی عاقبت بخیر با دعای بردگی
عاقبت من عاقبت کلاغ بی خونه ی قصست من
همونیم که میشناسه سراب و یه دیوونه ی تشنست
تویه اوج لحظه های شیرین من دلم شور میزنه
عقده های بچگی با دندون زیر گهواره گور میکنه
میلاد ممدی
سَراب