من که عاشق زدل و از جان شدم
در بندِ تو بسر و سامان شدم
ای عشقِ من تو کجا و من کجا
من که هر چی تو بگوفتی آن شدم
مثل یک رویای خوش بشوم سر می کشی
چو اثیرت می شوم زدلم پر می کشی
به شبی تنهای ای ام تو بیا پایان بده
مثل یک شعر لطیف به سکوت ام جان بده
ای دریغ از آرزو های من
با تو هر شب گفتگو های من
بعد ازین با دل با این دلِی ساده ام
می نشینم تا شکوهِ از تو کنم
بعد ازین دگر هرگز با این سادگی
جا نمی مانم در راه زندگی