نوروز دوباره،
با خندانکرشمهای
از پسِ دیوارِ خاطره
با صدھاھزار عطر دلنِشینِ خانگی،
از راه رسید.
باز ھم خروش رنگ و صدا
شرارهی عشق و زایش و سرود
آتش به جان کشید.
باز ھم ھَمھمهی دلترکاندنِ غنچه
وُ
باز ھم غُلغلفهی رگبارِِ نو شدن.
باز ھم پایکوبیِ چمن؛
رقص صنوبران،
عشوهی رازقی،
چَشمِ خمار سوسن،
وُ شاخهنبات و شعر و شرَر.
در این روز و روزگارِِ نو،
باشد که
چَشمت به چَشمک روزگار
ھمیشه روشن؛
باشد که
لبت در ھُجوم ھزاران بوسهی گستاخ
صدپاره چون انار.
باشد در ترنمِ باران گمشدن ...
چترت نیلوفر آبھای شیفتگی
پیراھنت برگبرگِ نسترن.
باشد که
در حضور سبزه و گل
پیمانهریز و مست شوی.
باشد که با یار و در ...
(خواستم بگویم دیار، دیدم که نیست)
در چمنپوشِ دشت،
ھمخوابهی عریانی عشق شوی.
باشد دلِ خوش.
نوروزها باشَدَت نوروز.