از غمت غمگين و پريشان دلم
وا دلم آبادي ويران دلم
چون شدم كه حال زارم خوش است
رنج بيم و انتظارم خوش است
حال خراب و حسرت خوابم شد ثمر از يادت
جان گران را بهر چه خواهم گر نكنم شادت
اي جانم به دستت افتاده
دستانم به جان موهايت
بيچاره دلم كه مي گردد
سرگردان ميان موهايت
عشق تو خيال و افسانه بود
واي دل كه سوي تو پر گشود
ره سپاره ناكجا دل من
هاي و هاي بي صدا دل من
ميل تو دارم باغ بهارم بي ثمري تا كي
رنج و فراق و حسرت و داغ و بي خبري تا كي
اي جانم به دستت افتاده
دستانم به جان موهايت
بيچاره دلم كه مي گردد
سرگردان ميان موهايت
مهران اسماعیلی
به جان موهایت