ترک از درم درآمد خندانک
آن خوبروی چابک مهمانک
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم
همی کز کشیدن تنگتر گردد کمند
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش یکی اشک و یکی خون
به آتش خواستم جانم که سوزد
چو جای توست نتوانم که سوزد
به می میماند در عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیایی مگیر
که بدبخت شد آنکه دنیایی گرفت
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم
همی کز کشیدن تنگتر گردد کمند
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کِشی
چون به هجر اَندر بِپیچی
پس بدانی دانی قدر من
مستر آف پرشیا
رابعه