منگ منگم
انگار سه تا مرد جنگی
تو سرم میجنگن
چشمام دو دو میزنن
واسه یه لحظه
خواب قتل میکن
خون داغی تو تنم جاری شده
جوش و خروشی میکنه
کل شهر دور و برت
از داغ دل کِل میکشه
مثل بی کسترین
جاشوی دریا که غروب
شرمش رو زیر پا میذاره
و روی لِنجش میرقصه
شورش تیر و تفنگ رو ول کردم
که (هرچی میخواد) غوغا بکنه
دنبال تو میدوم و غول جنگ
پشت سرم ارابه میکشه
هر چی دریا
نخل و خرما
هرچی موج و قایقه
همصدای من ضجه میزنن
تا از رفتنت دست بکشی
سرزمینم، لشکرم
تمام سپاهم قبضهته
قلب سربازهای جبهه
بندِ لحظه نگاهته
عزیزم چشم دیدن
هیج رنگرزی رو ندارم
که به بخت آدمها
رنگ نیلی میزنند
یک دستم نی انبون
و دست دیگهم
کاسه آبه تا پشت سرت بریزم
از پشت بوم برات ساز میزنم
تا برگردی و نگاهم کنی
ای (درخت) کُنار قد بلندم
ای نُت همراه صِدام
متنفرم که ببینم این بحران
روی تو رو از نگاهم میدزده
هر چی دریا
نخل و خرما
هرچی موج و قایقه
همصدای من ضجه میزنن
تا از رفتنت دست بکشی
سرزمینم، لشکرم
تمام سپاهم قبضهته
قلب سربازهای جبهه
بندِ لحظه نگاهته
محیا حامدی
دنگ