ميون سيلابهای ناامنيم،
من تو رو تكيهگاه كردم
زير رگبارهای بیقراريم،
من تو رو سرپناه كردم
واسه بودن دوبارهات،
آخ چهقدر دعا کردم؟
چه مهرها باختم،
به بهمنهای سنگین؟
اسفندها دود شد،
برسه بهار غمگین؟
همه فصلهام هدر شد،
واسه این انتظار ننگین !
«به خیالم تو درمونی واسه زخمهای کهنه
تو فقط یه آرزویی که سالهاست مرده»
تا که از راه رسید اون شب شوم بهاری
تو برگشتی ثابت کنی که از عشق بیزاری
تو فقط یه وسواس مسموم بيماری
که انگار هیچ درمونی نداری !
حالا من این روزها تو خواب و بیداری میبینم
تو آرزو کردی برام، ای کاش بمیرم !
من حتی از دردِ این دعات، میخوام بمیرم
تاوان این دردُو بگو از کی بگیرم؟
به خیالم تو درمونی واسه زخمهای کهنه
تو فقط یه آرزویی که سالهاست مرده