به یادِ من بیفت امشب ، كه بارون داره میباره
به من باور بده عشقُ كه دل درگیرِ انكاره
به یادِ من بیفت امشب ، به یادِ من كه تاریكم
اگه چه دورم از چشمات ، ولی نزدیكِ نزدیكم
ببین از اوجِ تنهایی به آغوشِ تو برگشتم
شبای بی چراغم رُ پُر از آیینه كُن كم كم
منُ یک مردِ بارونی ، منُ تنها تصوّر كُن
منُ یك آدمِ غمگینِ بیحوّا تصوّر كُن
بمون تا بغضِ بارونُ به دستای تو بسپارم
که دور از تو پریشونم ! که دور از تو گرفتارم
چه بیفانوسُ بیمهتاب شبا رُ دوره كردم من
نه سقفُ نه پناهی بود تو این شبراهِ ناایمن
تگرگِ سُرب میبارید از ابرِ سنگیِ اندوه
منُ انبوهی از حسرت ، منُ سنگینیِ این كوه
به سمتِ خواب میكوچم ، كه سمتِ بوسه بنبسته
رها كُن نبضِ دستامُ این زنجیرِ پیوسته
منُ تو هالهیی از مِه ، منُ خسته تصوّر كُن
منُ زندونیِ رؤیا وُ كتبسته تصور كُن
بمون تا بغضِ بارونُ به دستای تو بسپارم
که دور از تو پریشونم ! که دور از تو گرفتارم