وقتی این مرد نه پای رفتن داشت
نه هیچ حرفی نگفته باقی موند
شالت و برداشتی از آویز
فکر تنهایی من و ترسوند
خلاصه من تموم رویاهام
فقط توی شال بنفشت بود
عطری که داشت دنیام و پر می کرد
ای کاش واسم تموم نمی شد زود
همیشه واست مثل کوه بودم
دستام تنها تکیه گاهت بود
حالا که داری از پیشم میری
فکر کن ببین این تنها راهت بود
وقتی ازم فاصله می گیری
مطمئنم مرگم و می بینی
جدی نگیر حرفای این مرد و
حالم بد رنگم و می بینی