تندی صدای بارون
روی شیشه های لک دار
چشای گرم مریضم
خیره به ساعت تب دار
تازگی غم قلبم
تو هجوم وحشیانه
تیکه پاره شدن دل
گم شدن تو یک شبانه
تلخی یه هفت شنبه
سر لحظه های هرروز
تو دلم میگم که فردا
نشه بازم مثه امروز
گر گرفته پای رفتن
توی این جاده ی سنگی
حسرت بی وقفه ی دل
واسه خاطرات رنگی
آبی خوش ِ یه خودکار
میون این رویایی خیس
توی قلب هر ترانه
آخرین لحظه ی تلخیس
همه ی دلخوشی من
به یه کاغذ سفیده
یه نقطه ، یه اول ِ خط
فردارو هیشکی ندیده
اینی که "باید" بخوابم
شده جبر روزگارم
خیلی از آدما "خواب"ن
من ولی هنوز "بیدار"م