یک لحظه سرشار از طپش، تو قلبِ شهرِ سوخته
یک لحظه رقصِ بالِ یک پروانهی پَردوخته
یک لحظه موهای رها و رنگِ ماه و چشمِ تر
یک لحظه فریادِ سکوت و مردمِ آسیمهسَر
تصویرِ اون لحظه تویی، بعد از شبای غرقِ خون
تنها گذشتی از تبِ باتوم و تحقیر و جنون
اسمِ تو یعنی زندگی، اما کجایی تا بگی
از فصلِ بیدیواری و از رفتنِ ویرونگی
ژینا کجایی تا بگی از رمزِ بیپروا شدن
از «ژن، ژیان، آزادی» و تندیسهی دنیا شدن
توی خیابونای سرخ از پُرسشای بیجواب
اسمِ تو شد زیباترین آوازِ صبحِ انقلاب
ژینا ببین، تعبیرِ تو، ماهِ شبِ جانانه شد
هماشکِ «سارینا» چکید و حلقهی «حنّانه» شد
بغضی شد از خونِ دل و با خندهی «نیکا» شکست
رقصِ «حدیثُ» قاب کرد و روی خوابِ گُل نشست
قلبِ بلوچ و زاهدان، فریادِ کردستان تویی
بر دارِ «محسن»ها تَبَر، جان و تنِ ایران تویی
امروز اگر از رنجِ ما، همرنگِ خونه آسمون
فردای ما، ژینا بدون، رنگینکمونه آسمون
حسام فریاد
آواز صبح انقلاب