ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سويم
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من نیستم و مرده و من سايه اويم
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سويم
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من نیستم و مرده و من سايه اويم
هلیا اعتماد مقدم
رفته ز دل