دلم به آفتاب تو تنم به سایه مبتلا
ببین به جستجوی تو رسیده ام به ناکجا
به ناکجا رسیده ام به این غروب بی سبب
اگرچه آفتاب نشسته در کمین شب
در این کویر یخ زده سفیر تشنگی منم
تو قطره قطره آب شو به ذره ذره تنم
من از ستاره خالی و تو از قشون ماه پر
بزن به قلب تیرگی تو مستی شبو ببر
سکوت می کنم بگو تو شعر شو کلام شو
بیا باز بشکفم تو لحظه مدام شود
بیا به آتشم بکش علیه شب قیام کن
به شعله های بودنم سلام کن سلام کن
دکترحمید راد
سفیر تشنگی