از شوکت فرمانروایی ها سرم خالی ست
من پادشاه کشتگانم کشورم خالی ست
چابک سواری نامه ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشکرم خالی ست
ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دورو برم خالی ست
خون گریه های امپراتوری پشیمانم
در آستین صبر جای خنجرم خالی ست
مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی ست
هادی فلاح
گریه های امپراطور