جز در عکست در جایی لبخندت پیدا نیست
دور از چشمت چیزی جز تنهایی اینجا نیست
قلبم دیگر آن قلبی که دستت دادم نیست
چیزی از تو غیر از اشک غیر از آه یادم نیست
برو برو که بعد از این
خیال خندههای تو مرا میکشد
ولی بدان یکی به شوق دیدنت نفس میکشد
ولی بدان یکی به شوق دیدنت نفس میکشد
با آغوشی بسته با رویایی خسته
میگردم بی تو شاید پیدا شد راهی
دستم را میگیرد دور از تو تنهایی
حالم را میپرسد بی تو گاهی
برو برو که بعد از این
خیال خندههای تو مرا میکشد
ولی بدان یکی به شوق دیدنت نفس میکشد
ولی بدان یکی به شوق دیدنت نفس میکشد
فاطمه مهلبان
خیال