لب گشودى نقش سرخ جام در من زنده شد
مولوى هويى زد و خيام در من زنده شد
عطر تاكستان وزيد از طّره ى شيرازيت
حافظِ دُردى كِشِ بد نام
در من زنده شد
بايزيد آمد كنارِ اشك هايم گريه كرد
بوى باران خورده ى بسطام در من زنده شد
قطره اى از خوشه ى چشمت به خاك سرد خورد
گور دست و پا زد و بهرام در من زنده شد
چادر مشكى به سر كردى نقاب گُل زدى
پشت مسجد رد شدى اسلام در من زنده شد
در سكوتت جيرجيرك ها روانى تر شدن
با نگاهت جنگ بادام در من زنده شد
رفتى و دريا دو دستى پشت پايت آب ريخت
رفتى و دريايى از اوهام در من زنده شد
ياد ايامى كه در گلشن فقانى داشتم
خوب كردى ياد آن ايام در من زنده شد
رفتى و با چشم خود ديدم كه جانم ميرود
رفتى و مرگ آمد و آرام در من زنده شد
احسان اسدیان
وهم