عشق بر دنیای دل گویی خدایی میكند
میل برپیوند در قعر جدایی میكند
عشق داند چندُ چون حال شهبانوی مصر
كز غلام خود نگاهی را گدایی میكند
مرحبا برعشق كه حیرانش شدم
خانه اش آباد كه ویرانش شدم
همچو زلف یار در دستان باد
عاقبت من هم پریشانش شدم
عشق هم دردست و هم تسكین هم
هم دعای خیر و هم نفرین است
عشق كاری كرده با فرهاد كه
تلخ ترین حادثه اش شیرین است
مرحبا بر عشق كه حیرانش شدم
خانه اش آباد كه ویرانش شدم
همچو زلف یار در دستان باد
عاقبت من هم پریشانش شدم
ابراهیم افشین
معمای عشق