«وطن»
وطن پرنده پـــر در خون
وطن شكفته گـل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خــون
وطن تـــرانه زنــدانی
وطن قصیده ویــرانی
ستارهها اعدامیان ظلمت
به خاك اگرچه میریزند
سحر دوباره بر میخیزند
بخوان كه دوباره بخواند
این عشیره زندانی
گل سرود شكستن را
بگو كه به خون بسراید
این قبیــله قربانی
حرف آخــر رستن را
با دژخیمان اگر شكنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما تبـــار فدایی
با ما غرور رهایی
به نام آهن و گندم
اینك ترانه آزادی
اینك سرودن مردم
امروز ما امروز فریاد
فـــــردای ما
روز بزرگ میـــعاد
بگو كه دوباره میخوانم
با تمــامی یارانم
گل سرود شكستن را
بگو بگو كه به خون میسرایم
دوباره با دل و جانم
حرف آخــر رستن را
بگو به ایران بگو به ایران
-
«دوباره ميسازمت وطن»
دوباره ميسازمت وطن
اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم
اگر چه با استخوان خويش
دوباره ميگويم از تو گل
به ميل نسل جوان تو
دوباره ميشويم از تو خون
به سيل اشک روان خويش
اگر چه صد ساله مرده ام
بگور خود خواهم ايستاد
که برکنم قلب اهرمن
به نعره آنچنان خويش
اگر چه پيرم ولی هنوز
مجال تعليم اگر بود
جوانی آغاز ميکنم
کنار نوباوگان خويش
داریوش
وطن و دوباره ميسازمت وطن (زنده)