نقابِ خنده مى زنم ، به چارچوبِ صورتم
دارم مىميرم از غمت ، اسيرِ اين غرورتم
مىبينمت و مىشكنم ، بیصدا توی خلوتم
محتاج به اين يه عادتم ، كه عاشقِ مرورتم
شكنجه مىكنى منو ، با اين سكوتِ ممتَدِت
مجبور مىشم به خودخورى، با اين حضورِ مبهمت
بگو برای بودنت ، چیه نیاز مبرمت؟
بگو واسه نبودنت، چيـه دلیلِ محكمت ؟
نسبِت بهم بىحس شدى ، دُرست مثلِ مجسمه
انقدر باهام بى رحم شدى ، كه مردنم مسلمه
نقابِ خنده مىزنم ، اما بازم واسم كمه …
باور نمیکنم که توی آینه تصویر منه
عمری که سرشه بیصدات ، ارزش موندن نداره
بی اسمِ تو ترانهای ، ارزش خوندن نداره
نقابِ خنده میزنم ، با اینکه سر تا پام زاره
دنیای لعنتی تو رو ، به لحظههام! به من! بدهکاره
باردادو
نقاب خنده