داستان، زمزمه و گفتگوی زنی ست که بی خبر ولی امیدوار، درانتظار برگشت معشوقش از سفرِ دریایی ست. زن در تنهایی و سکوت ِخیالِ خود در حالی که روی سینی لپه ها را تمیز می کند دردِ دلش را با صدای لپه های روی سینی در میان می گذارد که گویی کسی را به جز آنها و کودکِ داخل گهواره اش برای صحبت و درد دل ندارد.
چیزی بگویید موج های کوچک، شاید شما خبری داشته باشید.
سه شب است همچنان که یارم آغوش دریا را درمینوردد.
ماه نورش را بر گهواره ی کودکمان گسترده، او را همین الان خواباندهام.
خبری از یارم به آرامی در گوشم بگویید، زمزمه کنید، زمزمه کنید موج ها!
شبها می گذرند و ماه افقها در می نوردد. باد مه آلود همچنان بر سینه ی آبی خزر می وزد.
آه ای آبهای آبی دریا، دلتنگم، شتاب کنید، مژده دهید قلب عاشق و بی قرارم را.
ای آبهای آبی راه معشوقم را بگشایید تا رو سفید و پیشانیبلند بازگردد.
هان! از جوان آبشِرون انتظاری جز بازگشت پیروزمندانه نیست.
* آبشِرون نام جزیره ای در باکو (آذربایجان) است.