هوا خاکستری غمگین
سکوت و انتظار معجزه شاید
گرفته خانه ها را کوچه ها را
نه... دنیا را
من از پشت بخار شیشه ها
میبینم این ماتم گرفته باغ را
من از پشت بخار شیشه ها
میبینم این ماتم گرفته باغ رویا را
هوا خاکستری غمگین
و شاید معجزه شاید
و اینک آخرین تیر از کمان آسمان باران
که میپاشد ز هم در زیر پای باغ خشک خفته ی متروک
و اینک رعد...
صدای پر غرور صبح بیداری
که میخندد به آن خواب زمستانی شهر بی در و پیکر
من از پشت حصار شیشه ها میبینمت باران
من از زندان تنگ کینه ها میبینمت باران
ببین باران...
پرستوها دگر هرگز نمیایند
پرستوها شکسته بالهاشان در کویری دور
به بند آسمان تیره با ابر غبار و دود
پرستوها نه میایند...
نه میخوانند
من از پشت حصار شیشه ها میبینمت باران
من از زندان سخت کینه ها میبینمت باران