نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
مستیم از سر پرید ای هم نفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آورم این افسانه را