یک شب آیم من دوباره
بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر
روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
خیره میگردد ولی نا آشنا
چشم تو بر پیکر لرزان من
میکنی دیوانگی و میرود
اشک من بر گونه سوزان من
گرچه نشناسی دگر این
خسته ژولیده مو را
پیش رو میبینی اکنون
قصه سنگ و سبو را
بر تن ره مینویسم
آمدم من بار دیگر
تا بشوید هستی ام را
گریه دیدار آخر
یک شب آیم من دوباره
بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر
روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
نازنین تر از همیشه
عارف
دیدار آخر