خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
به رُکن آباد ما صد لوحشَ الله
که عُمر خِضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مُصلا
عَبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیضِ روح قدسی
بخواه از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری بُرد آن جا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولیِ شنگولِ سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن بیدار از این خوابم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
آرش نوزادیان
خوشا شیراز