شب بود
بیابان بود
زمستان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بیجان بود
در فکر من سیمین بر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
میکوشیدم بهرش از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
گیسویش از باد و باران گشته آشفته
بر سر هر تار مویش یک پری خفته
زیر پاهایش هزاران دل شکفته
طی شد راه دشوار
آخر بر من و یار
بوسه گرمی به او دادم
بردم همه رنج و غم از یادم
آرش فرخزاد نباتی
سیمین بر خوشگل