کنج اتاق تاریکم منو تنهایی و دیوار
میبره منو به رویا آخه چی میخوام از این دنیا
رویا هایی که تلخنو
ناشی از یه دنیا دردن
اونا کابوس زهرن
که جای رویا نشستن
صدای ناقوس مرگ
میاد از این چهار دیواری
وقتی میترسیم از
یه فردای رویایی
از کلنجار با خودم خستم
از سکوتای سرد و سخت و اجباری
بشکن حصار و رها شو از پیله ی تن
برو به سمت صبح امید و فردای روشن
منو یه اتاق بی پنجره
منو یه فریاد بی حنجره
نور مهتاب و یه روزنه
توی فضایی که مبهمه
تیک تیک ساعت رو دیوار
لحظه های خواب و بیدار
خستم از این فکر بیمار
خسته از تکرار و تکرار