« عموصحرا! پسرات کو؟»
« لب ِ دریان پسرام.
دخترای ِ ننهدریا رو خاطرخوان پسرام
طفلیا شب تا سحر گریهکنون
خوابو از چشم بهدر دوختهشون پس میرونن
توی ِ دریای ِ نمور
میریزن اشکای ِ شور
میخونن آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن :
یکی بود یکی نبود
جز خدا هیشکی نبود
زیر این طاق کبود
نه ستاره
نه سرود....