کلبه ی خالی میدونم
از منم تنها تری
صدای شوقی نشنیدی
با سکوت همسفری
خاک حیاطت بی درخت
باغچه ی تو گل نداره
خاطره ی تو یک تبر
دلخوشیت یه پنجره
شب و روز تو فکره یه
دسته پرنده موندی و
یه عمره بی هویتی
خاطرتو سوزوندی و
همش میگی تموم میشه
شاید همینه سرنوشت
بگو چرا کلافه ای
حرفی بزن نفس بکش
اوج
کلبه ی تاریک متروک
رنگ بارونم ندیدی
تو سیاهی دل شب
خواب آرومم ندیدی
این همه ستاره اما
تو ستاره ای نداری
تنها توی این کویری
اما چاره ای نداری