اشك تو چشمات وقتى حلقه بست
وقتى حس كردى يه جا قلبت شكست
وقتى روزِ لعنتى كوتاه بود
هر زمان حس كردى آبان ماه بود
وقتى گوشِ باد و بارون تيز شد
زندگى كردن ملال انگيز شد
كاسه ى صبرت اگه لبريز شد
آخـــرِ اسفندتم پاييز شد
تازه مى فهمى چى كار كردى باهام !
وقتى سيل اومد و دنيات و گرفت
پيشِ چشمت يه نفر جات و گرفت
وقتى بى خوابى امونت و بريد
وقتى كارِت به همين جاها كشيد
تازه مى فهمى چى كار كردى باهام !