ای غم ای همدم، دست از سر دل بردار
ای شادی یک دم مرهم به دلم بگذار
دل جای شادیست از غم شدهام بیزار
ای غم بیرون رو، این خانه به او بسپار
با این خانهی تنگ، با این پارهی سنگ
با این دل چه کنم؟ این آلودهی رنج
دل و بال مرا چرا شکستی؟
پر نزدی به گل نشستی
پر نزدی
تو دریا بودی، ز چه رو چون مردابی؟
ای دریا تا کی به نسیمی بی تابی؟
دل به دریا زدم در شب طوفان
تا به کی سر زدن بر در زندان؟
تا کی تنهایی برخیز و پر گشا
در آسمان رها تا کوی ناکجا
کوی بی نشان