ورس ۱ :
یه اتاق خالی
یه استکان چایی
یه اوضاع عالی
تو باشیو بالاسرت آسمون آبی
درختها سبز باشن تو فصل سرد
حتّی آب توی جوب توی کوچه باشه جاری
یه خونه تنها و یه اتاق خالی
نه یه تخت خواب واسه اینکه بخوابی
نه یه پنجره، اصلا برق بره بهتره واسم یه محیط تاریک
نوشته هام درهم بر هم، مثل دکترا
دردم بدتر، ازینکه کسی شاید درکم نکرد
خیلی وقت توی دوراهی موندم
سمتایی که به چپت هدایت میشه
میگی مهم نی اونچیکه عدالت میگه
سمت دیگرو اصلا بیخیال شو خب
توام واسه یه بار سالادتو بی خیار بخور
ورس ۲:
داستان واسه ادامش چیه؟
آدم ثمررو از سمت اضافش چیده
خب سخت میشه وقتیکه هفت سال شدی
بگن مسن مدرسه نظافتچیته
قبلنا بعد اشک خنده میدیدی
الان خوشیاتو انگار توی جنگه میبینی
میخوای باز شه همچی مثل بنده بیکینی
شاید به دهنت نمیسازه طعم شیرینیم
حکایت شده بار کج نمیرسه مقصد
نمی دونم مال ماها نمیریزه از قصد
یاکه لجبازیمون نمیذاره بدییم از دست
دیگه خلیم از بس، تقدیر؟
نمیدونم اگه تغییر کنه
تورو هنوز تنبیه میکنه
یاکه تسلییم میشه
اونا ترکت میکنن که بیشتر از همه میگن هستیم پیشت
ورس ۳:
حرف زدی میگن تکراری شدی
اگه حرف هم نزدی خب انگاری شدی
مثل یه دییوونه
مییون جمعهایی که لابدم اجباری گمی
می پیچیو با دردات عشق بازی کنی
دیگه رد دادی ولی هنوز بش داری امید
تا برگرده اونیکه بش دادی امید
آخرشم قصه رو کش دادی سوار یه خط نوشته
چیزی عوض نمیشه ، اگه فرداتو بخونی از سرنوشتت