نیست در سودای زلفت
نیست در سودای زلفت، کار من جز بی قرار
نیست در سودای زلفت، کار من جز بی قرار
ای پریشان تر تا چند، دم پریشان می گذار

نیست در سودای زلفت، کار من جز بی قرار
ای پریشان تر تا چند، پریشان می گذر

روزگاری چون تو بودم
روزگاری چون تو بودم
روزگاری چون تو بودم
من هم اندر نزد جان
ای شب هجران تو پندار
شب هجران تو پندار
برون از روزگار

نازنینا جانبه میخانه مگذر کین پریش
نازنینا جانبه میخانه مگذر کین پریش
نازنینا ما به ناز تو جوانیم
نازنینا جانبه میخانه مگذر کین پریش
یا بنوشنت که جامی
یا بگیرندت که یار

الله مدد الله مدد
الهه مدد الله مدد، شیخ احمد جامی مدد
ما را به چشم سر ببین، ما را توی بستر ببین
ما را به پشت خنجر ببین، این ور ببین اون ور ببین
مولا مدد جانا مدد، یاور مدد مادر مدد
آوخ مدد ____ مدد
ای جان کمک، جانا کمک، یارا و دل دارا کمک
از بس کلاه بنگی مدد
از پوست نارنگی مدد
جنگی مدد، بنگی مدد، سودای هفت رنگی مدد
الله مدد