تویِ بن بستِ جدایی
راه ما تقدیر نیست
بیخودی نگو اسیری
چارَمون تغییر نیست
منو ول کردی برم
از ترسه وابسته شدن
پس نگو تو رویِ من
زمونه بی تقصیر نیست
دیگه لحظه های آخر
دستام چه سرده
میشکنم غرورمو
که هستیِ یه مرده
میکنم گریه که شاید
این سراب زنده بشه
رفتنو نبودنت
تو چشم بازنده بشه
میدونم روزایه خوبت
واسه من حروم میشه
بگذرم از مرزِ چشمات
بختِ بد تموم میشه
من میرم تا نبینم
که می افتم از چشات
ببینم که نبضِ قلبت
بی منم آروم میشه
دیگه لحظه های آخر
دستام چه سرده
میشکنم غرورمو
که هستیِ یه مرده
میکنم گریه که شاید
این سراب زنده بشه
رفتنو نبودنت
تو چشم بازنده بشه
میدونم رویا شده
روزایه با هم بودنو
خوب فراموش کردی عشقم
اون عزیزم گفتنو
واسه ما قصه نوشتن
دیگه درمون نداره
پس بذار با هم بریم
راهِ فراموش کردنو
دیگه لحظه های آخر
دستام چه سرده
میشکنم غرورمو
که هستیِ یه مرده
میکنم گریه که شاید
این سراب زنده بشه
رفتنو نبودنت
تو چشم بازنده بشه