سردم در جان از تو
جانم ویران از تو
پنهان شد شبهایم
روزم پنهان از تو
هر دم در آزارم
وای از حالی که من دارم
وای از امروز وای از فردا
با تو تنها بی تو تنها
می سوزد دل می سازد جان
تا کی تردید تا کی حاشا
تا کی با رویایت وای از رویا
ناامیدم بر راهی
خاموشم در چاهی
میخواهم بگریزم
از فردایم گاهی
نفرینم در جانی
وای از فردای پنهانی
وای از امروز وای از فردا
با تو تنها بی تو تنها
میسوزد دل می سازد جان
تا کی تردید تا کی حاشا
تا کی با رویایت وای از رویا
محمد اصفهانی
فردای پنهانی