من از آینده می ترسم،از این که دل به هم بستیم
از این که شهر فهمیده،من و تو سهم هم هستیم
تو سقف دلخوشی هامو،تو اوج آرزوم بودی
یه دریا عشق با من بود،تا وقتی رو به روم بودی
دیدم نمی تونم باهات باشم،تکلیف فردامون معین نیست
وقتی که آسون از دلت میرم،حرفی برای با تو گفتن نیست
هر کوچه ای که خاطره داریم،هر راهی که عطر تو رو داره
یادآور احساس دیروزه،این حس منو تنها نمی ذاره
من از اون لحظه می ترسم،که احساسم بهت کم شه
از این که آخر قصه،جدایی از تو سهمم شه
جدایی آخرین راهه،برای من برای تو
چقد دنیام غمگینه،بدون ردپای تو
دیدم نمی تونم باهات باشم،تکلیف فردامون معین نیست
وقتی که آسون از دلت میرم،حرفی برای با تو گفتن نیست
هر کوچه ای که خاطره داریم،هر راهی که عطر تو رو داره
یادآور احساس دیروزه،این حس منو تنها نمی ذاره