شب اندوهگین
دردناکی بود و میبارید
تو میرفتی و با تو آسمان
میرفت و شب میرفت
تو میرفتی و بی تو آسمان
میماند و شب می مُرد
نمیدانم آنکه با ما بود
و دانم آنکه با ما بود
تورا میبست و میبُرد
و مرا می خست و می آزرد
تو می رفتی و من
آرام در خود گریه میکردم
غمم بر هر رگ نازکتر
از مو نیشتر می زد
زمین می بُرد با خود
شهرها و آشیان ها را
کبوترهای دست تو
به حسرت بال و پر می زد
در آن شب بی تو در من
دست مرموزی تکان می خورد
در آن شب بی تو در من
پای سنگینی صدا می کرد
تو بودی در شبی تاریک
و باران خورده دستی سرد
کوروش یغمایی
سفر